برای بچه سیبیلو
تقریبا یازده سال گذشته از آخرین باری که توی این وبلاگ متنی گذاشتم. یازده سال زمانیه که میتونه آدمها رو حسابی تغییر بده، شاید اون روزها اگه ازم میپرسیدن اینکه آدم عوض بشه خوبه یا بد میگفتم بده، خیلی هم بده! اما امروز میگم که هر تغییری بد نیست و اگه هیچ تغییری نکرده باشیم که یعنی احتمالا زنده نیستیم!
میدونم که به احتمال خیلی زیاد دیگه هیچ کدوم از کسانی که این وبلاگ رو میخوندن دیگه نه به اینجا که به هیچ وبلاگ دیگه ای سر نمیزنند. من اما میخواستم که حتما اینجا چیزی بنویسم. رمز عبور کازاچوک رو فراموش کرده بودم، حتی ایمیلی که اینجا رو باهاش ساخته بودم رو اصلا یادم نبود اما هرجوری شده موفق شدم دوباره و بعد از سالها وارد بشم. این موضوع فقط یک دلیل داشت اون هم این بود که یکی از بهترین آدمایی که از اینجا باهاش آشنا شدم رو از دست دادیم و احساس میکردم تا وقتی که اینجا ازش ننویسم بغضی که حدود یک ماهه گلوم رو فشار میده اونجوری که باید نمیترکه.
نه اینکه این چندوقت گریه نکرده باشم، با هر استوری که بچه ها از علی گذاشتن گریه کردم، با مرور صدباره چت اینستا با علی، با دیدن پیج اینستاگرام مادر علی و تحسین شجاعت و شخصیتش. با هرکلمه ای که با سارا و انسیه و فاطمه و الهه و گندم و... در این سوگ رد و بدل کردیم. با این جمله الهه که گفت:
"اولین باری که علی رو دیدم تو نمایشگاه کتاب، تمام مدت داشت دنبال تو میگشت." وای خدا من دوباره با این جمله میتونم ساعتها گریه کنم.
اما نوشتن درباره علی توی وبلاگ (جایی که اولین بار اسم "بچه سیبیلو" به چشمم خورد) یه جوری واجب بود که اگه انجامش نمیدادم شاید هیچ وقت اون تیکه از بغض تو گلوم از بین نمیرفت. البته هنوز نمیدونم اون بغض قراره بعد از تمام شدن این متن از بین بره یا نه قراره تا ابد همونجا جا خوش کنه؟
11 اسفند 1401 علی شوش که بهش میگفتیم داداش سیبیلو از دنیا رفت...
حتی هنوز با نوشتن این جمله دستام میلرزه و دلم میخواد بشینم یک دل سیر گریه کنم.
علی که به حق مهربون ترین و بامعرفت ترین دوستی بود که هرکسی میتونست داشته باشه حتی رفتنش هم با مهربونی بود و اعضای بدنش اهدا شد.
به قول انسیه اینجوری از دنیا رفتن لیاقت میخواد و کی لایق تر از علی؟
اما قلب ما که این حرفها حالیش نیست، فقط تیر میکشه برای خودش که چرا اینقدر کم قدرش رو دونست؟ چرا مدتها ندیدش؟ چرا اینقدر زود و ناگهان از دست دادیمش؟
ولی علی همیشه بود حتی اگه دور بود همیشه حضورش حس میشد، همیشه همانقدر مهربون و بی توقع و آروم.
بچه سیبیلو کسی نیست که از یادم بره. همیشه تو قلبم یه جایی هست که اختصاص داره برای یه رفیق که همیشه برادر بود حتی اگه خواهر خوبی براش نبودی. میدونم که خیلیهای دیگه هستند که برای علی شوش تو قلبشون یه جای اختصاصی دارند و وقتی که آدم اینهمه تو دل آدمها زنده باشه مگه میشه که مرده باشه؟
من مطمئنم که داداش سیبیلو زنده است...