شعرای محترم؛ رعایت کنید!!
الان که بابای سه پسر شده ام می فهمم حقم بود. حتی اگر محکم تر هم می خوردم باز هم حقم بود. باید آن پس گردنی را می خوردم! گاهی برای تربیت راهی جز پس گردنی نیست. حتی اگر بچه دلیلش را نفهمد، باز هم باید پس گردنی بخورد؛ بالاخره یک روز مثل من بابا می شود و می فهمد شعر خواندن پس گردنی دارد!
ماجرای پیچیده ای نداشت. در عالم نوجوانی سر کتابخانه ی پدر بزرگوار رفتم. کلیات یگانه ی تاریخ ادبیات، سعدی(علیه الرحمه) را برداشتم. به غایت قدیمی بود. می خواندمش که ناغافل سوزشی را پشت گردنم حس کردم. تا به خود آمدم کتاب هم دستم نبود؛ و پدر که کتاب به دست، نگاهی تند به من داشت. با تحیر و تاکید گفتم: سعدیه! نگاه پدر آنقدر جدی بود که حتی جرات نکردم سوال کنم! گفت: به درد تو نمی خورد!
در دوران جوانی فهمیدم در نسخ قدیم محتواهای هزلی به سعدی بزرگ منتسب است که برای خواندنش می بایست هشدار +25 سال را مدنظر قرار داد؛ اما الان که بابا شده ام می دانم دلیل آن پس گردنی، هزلیات هم نبود! جناب سعدی که هیچ؛ گزافه نیست اگر همه ی کتاب های شعر عارفانه_عاشقانه +16 اعلام شود!
رفقا! این چه کاری است، انجام می دهید؟! فرض کنید شنوده عاقل نیست؛ خودتان رعایت کنید! فکر کنید خانواده رد می شود. اصلا" بابایی را تصور کنید که نمی تواند جواب سوال های بچه اش را بدهد! حالا حضرات شعرای قدیم یک شعرهایی گفتند؛ شما نگویید! هر شعری نگویید! ماجرا را بخوانید! به من حق می دهید شاکی باشم!
رادیو پیام در ماشین روشن بود و تصنیف نوستالژیک "حیلت رها کن عاشقا" در حال پخش بود. غرق در همنوایی با شهرام ناظری بودم که پسرم پرسید: بابا این چرا حرف زشت می زنه؟ من{با حیرت}: حرف زشت؟ پسرم: آره دیگه. هی میگه دیوانه شو ، دیوانه شو. من {با خونسردی}: آهان. باباجون این دیوانه شو با اون دیوونه که بچه های بد می گن فرق داره. پسرم: چه فرقی داره؟ من{با کلی من من و فکر}: ببین بابا؛ دیوانه اینجا یه اصطلاحه. پسرم: اصطلاح یعنی چه. من{در حالت در گل گیر کرده}: بابا؛ یعنی. . . یعنی . . .{چی بگم خدایا} یعنی کلمه ای که هرجایی یه معنیی میده. پسرم: یعنی دیوانه اینجا یه معنی دیگه می ده؟ من{پیروزمندانه} آفرین بابا. بعله. اینجا معنی بد نمی ده. پسرم: خب چه معنی میده؟ من{وارفته}: اینجا شاعر میگه "کلک نزن رفیق؛ شاد و خوشحال باش" {آخه چی بگم به تو بچه} پسرم: آهان. فهمیدم. {وای که الان میدونم این فهمیدنش را می ذاره دقیقا" توی یه جلسه ی رسمی به یه آدم حسابی خرجش می کنه و آبروریزی می کنه}
برای خاتمه ی بحث، موج رادیو را عوض کردم؛ صدای محسن چاوشی پخش می شد. امان از وقتی قرار باشد بدتر از قبل گیر بیفتی. "آمد بهار جانها ای شاخ تر به رقص آ" آنقدر ریتم و ضرب آهنگ تصنیف تند بود که همه را متوجه خود کند. تا رسید به مصرع "از پا و سر بریدی، بی پا و سر به رقص آ" و چند بار تکرار کرد"ای خوش کمر به رقص آ" پسر بزرگترم پرسید: بابا رقصیدن کار خوبیه؟ من{با حالتی مشفقانه} باباجون؛ این منظورش چیز دیگه ایه. اینجا برقص یه اصطلاحه. یعنی شادی کن. پسر کوچکتر:{انگار کشف بزرگی کرده} پس برقص همون معنی دیوانه رو می ده. من{در حالت هنگ کرده} نه بابا. اون یه چیز دیگه اس. . .{در همین حین شبکه ی رادیو را عوض کردم و ادامه دادم} ول کنین بابا. وقتی بزرگ شدین می فهمید. اینا حرفاشون پیچیده اس. الان شما نمی فهمید. صدای غرغر بچه ها را شنیدم. با هم می گفتن: ما که می فهمیم چی میگه. خودت گفتی هر دوتاش معنی شادی و خوشحالی میده.
نمی دانم چرا تصور می کردم با تغییر شبکه نجات پیدا می کنم. گردش موج، روی رادیو فرهنگ توقف کرد. خبری از موسیقی نبود. کارشناس محترمی داشت درباره شعر معاصر خطابه ی عالمانه ای می کرد و به ناگاه وسط آن بحث سنگین، به عنوان شاهد مثال شعری خواند. "وحشی شده ام تا ز تو جامی بستانم" پسرها انگار آماده بودند من را گیر بیندازند{هر دو با هم}: وحشی شده؟؟ یعنی چی؟ من{ظفرمندانه با حالت کشتی گیری که زیر دو خم رقیبش را گرفته} هه هه. بابا جون! اینجا وحشی اشاره به اسم شاعر داره. پسرها قاه قاه خندیدند و اسم وحشی را دست انداختند و من خوشحال از اینکه بالاخره جواب یکی از سوالات ادبی بچه ها را دادم. کارشناس محترم در ادامه شعری خواند که مطلعش این بود: "عاشقی جرم قشنگی است گرفتارم کرد" و رسید به این مصرع که "بوسه ای از لب تو شهره ی بازارم کرد". کلا" رادیو را خاموش کردم. خدا را شکر بچه ها هنوز درگیر همان اسم وحشی بودند.
حالا می فهمم آن پس گردنی حقم بود. واقعا" چطور می شود معنی مستی و جنون و شراب و عشق و لب و بوسه را به بچه فهماند؟
********************
پ.ن.م: این مطلب طنز را سه ماه پیش برای نشریه ی قمپز نوشتم و امروز که بر اثر اتفاقی وبلاگ را مرور می کردم افسوس خوردم که رسانه های جذاب جدید، چطور مرا از وبلاگ نویسی و مخاطبین دوست داشتنیش دور کرده است.
بیچاره وبلاگ ها؛ خیلی زود قربانی تنوع گرایی دنیای مدرن شدند!